ایران سلام

باید فکری به حال اهلی کردن آدمها بکنیم. اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن و این تنها راه رسیدن به خداست ...

ایران سلام

باید فکری به حال اهلی کردن آدمها بکنیم. اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن و این تنها راه رسیدن به خداست ...

خبرگزاری ایرنا در وصف محمود احمدی نژاد نوشت


آن موقع ها که دکتر شهردار بود خبرنگاری از ایشان پرسید چرا از شهرداری حقوق نمی گیرد؟
دکتر گفت چون کارمند دولت است و حقوق استادی دانشگاه برای او کافی است.
خبرنگار: شما فرزند دارید. فرزندان شما نیاز به حمایت شما دارند.
دکتر:‌ هم من و هم همسرم که فرهنگی است از دولت حقوق می گیریم. بسمان است.
وظیفه ما این است که هزینه تحصیلشان را فراهم کنیم. کار و زندگیشان با خودشان است.
مگر پدر من به من کار و خانه داد . خودم زحمت کشیدم. درس خواندم.کارکردم.
تلاش کردم تا توانستم با زحماتم یک خانه قسطی بخرم. بچه های من هم خودشان باید تلاش کنند.

 

***به یاد ندارم هیچ وقت به پدرم گفته باشم به من پول بده
یک روز دکتر خاطره ای را از دوران جوانی اش برای راننده اش تعریف کرد:‌ به یاد ندارم هیچ وقت به پدرم گفته باشم به من پول بده.
حاجی همیشه خودش پول تو جیب همه بچه هایش می گذاشت.
صبح ها که بلند می شدیم، می دیدیم پنج تومان، ده تومان توی جیبمان گذاشته.
در دوران دانشجویی، یک روز می خواستم کتاب بخرم، پول خرید کتاب صد و پنجاه- دویست تومان بود.غیر از ده تومانی که حاجی آن روز توی جیبم گذاشته بود، پول دیگری نداشتم.کتاب هم برایم ضروری بود.
طبق معمول چیزی از حاجی نخواستم. گفتم توکل بر خدا. آمدم بیرون از خانه.
سر خیابان که رسیدم، اتومبیل یکی از دوستانم که قبلا مبلغی به او قرض داده بود جلوی پایم ترمز کرد.
گفت: آقا محمود! بیا بالا.
همین طور که رانندگی می کرد و صحبت می کردیم، بدون آنکه به من چیزی بگوید، صد و پنجاه تومان گذاشت روی داشبرد و گفت:‌ یادت هست چند وقت پیش صد و پنجاه تومان به من قرض داده بودی؟
خدا را شکر کردم و پول را گذاشتم توی جیبم.

 

***دکتر در هر شرایطی که هست سر زمان مقرر باید برود و مادرش را ببیند. زمانی که پدرش زنده بود هم همین برنامه را داشت. مرتب بهشان سر می زد. دست خالی هم نمی رفت. میوه و شیرینی یا ...
می خواست برود دیدن مادرش در مسیر منزل مادر وانت باری که هندوانه نوبرانه می فروخت دیدند، دکتر از راننده خواست ماشین را نگه دارد. پیاده شد و به سمت وانت بار رفت. اما راننده دید که دکتر دست خالی برگشت.
از او سوال کرد که : آقای دکتر پس چرا نخریدید؟‌
دکتر جواب داد: کیلویی ...تومان می گفت. گران بود نخریدم!


*** در زمان ریاست جمهوری یک بار دکتر آنفولانزای سختی گرفته و نتوانسته بود سرکار بیاید.
ما بچه های بهداری تصمیم گرفتیم به دیدنش برویم.
وقتی داخل خانه اش شدیم، دیدیم آقای لاریجانی و آقای ولایتی هم به دیدنش آمده اند.
دکتر روی یک تشک خوابیده بود. گوشه اتاق هم یک بخاری کوچک گازی روشن بود.کف اتاق با فرش ماشینی فرش شده بود. نه از میز و صندلی خبری بود و نه از مبلمان. از دیدن خانه و زندگی دکتر همگی حسابی جا خوردیم.
خانه های ما کارمندان شهرداری که آن زمان ماهی سیصد - چهارصد تومان حقوق می گرفتیم، خیلی بهتر از خانه شهردار تهران بود.

 

***دختر دکتر در زمان ریاست جمهوری پدرش به خانه بخت رفت، جهیزیه اش مثل جهیزیه اغلب دختران ایرانی که پدرشان کرامند ساده هستند، بود.
وتی دختر دکتر ازدواج کرد همه منتظر بودیم از طرف نهاد یک خانه به آنها در همان پاستور بدهند. اما آنها در یکی از محلات تهران خانه ای اجاره کرده و در آنجا زندگی جدیدشان را شروع کردند.
چند باری دکتر برای دیدن دخترش به منزلشان رفت و هر بار ما بچه های حفاظت توی دردسر می افتادیم.
اینکه باید دکتر را از مسیری می بردیم که شناخته نشود. و برای دختر و دامادش از لحاظ امنیتی مشکلی بوجود نیاید.
اما با همه اینها باز مردم متوجه شدند. ممکن بود از طرف ضد انقلاب برایشان خطرناک باشد.
آنقدربه دکتر فشار آوردیم تا بالاخره پذیرفت آن دو بیایند و بنشینند در طبقه دوم منزل یکی از کارمندهای نهاد در پاستور.
داماد دکتر ماه به ماه کرایه آن جا را به حساب نهاد واریز می کند.

نظرات 1 + ارسال نظر
Lidoma چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:24 http://lidomadl.com

سلام دوست من.وب زیبایی داری.اگه وقت کردی به وب منم سر بزن و نظرتو مطرح کن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد